۱۳۹۱ بهمن ۱, یکشنبه

گریه بر شانه ی جلادت کنی


اما امروز یکشنبه تمام داستانهای شنبه را به محاق برد. نه اینکه ما خودمان و زندگی و عشقمان تنگ و ترشی پیدا کرده باشد. اما مگر میشه خبر و خصوصا عکس اعدام دو جوان زورگیر با سیکل سواد و تنها بابت ۳۰ هزار تومان را نبینی و دلت به درد نیاید. از آن وحشتناکتر از آن ناراحت کننده تر از آن نابود کننده تر اما عکسی بود که به قول رسول که باید بعد از این عکسها با کسی مثل اون درد دل میکردم از چیزی می گفت که گویی دیگر حتی شعر شاملو و جلادش که به آواز قناری دل باخته بود جوابگویش نبود.

جوانک ۲۰ ساله ای که قرار است تا دقایقی دیگر آخرین نفسهایش را در حضور خیل مشتاقان هیجان خواه بکشد سرش را روی شانه ی جلادش گذاشته و می گرید و او هم نوازشش می کند. وای وای وای چه شده ایم و تا کجا خواهیم رفت. آن عمق کجاست تا تباهی و سیاهی تا کجا ما را لجن مال چسبناک می کند.

گریه بر شانه ی دژخیمت. چون کسی را نداری تا بر شانه اش بگریی. چون اگر خاوری بودی و بجای سی هزار تومان سه میلیارد دلار برده بودی همان قهرمانی میشدی که استالین گفت. که اگر یکنفر را بکشی قاتلی و اگر یک میلیون قهرمان.

گریه بر شانه ی جلادت. از این تلختر ندیده بودم و نمی خواهم ببینم.

حتی نمی خواهم دیگر بیش از این بنویسم. بسه. بسه. واقعا چه می کنیم و چه می کنم. دوباره موج به اشتراک گذاشتن این عکس در اینترنت. دوباره همه ی ما که بابت پیدا کردن یک قربانی دیگر سر به تاسف تکان دهیم و صد البته در دل خوشحال از اینکه خب چه نیک که این ماییم که تماشاگریم و نه تماشا شده.

حالم از همه چیز بد می شود. از خودم بیش از همه.

باید فکری کنم. باید. باید باید.

۱ نظر:

Unknown گفت...

من هم به همین می اندیشم باید فکری کنم